مهمونی با همکارای بابایی
غزل و سحرم یک شب، تمام همکاران بابایی در یک شعبه، باهم مهمانی خانوادگی برگزار کردند. نزدیک ده تا خانواده دور هم بودیم، توی یک رستوران دنج و قشنگ فقط یک خانواده یک پسر کوچولو داشتن و شما دوتا فسقلیای من همبازی همسن خودتون نداشتند. آخ که چقدر جای دوستاتون ایلیا و داداشش و مامانش رو خالی حس کردم تا حسابی باهاتون بازی کنن... اون شب بابایی زیاد ننشست و شش دنگ حواسش به سحر کوچولوی وروجک و کنجکاو بود. امّا غزل خانم تا آخر نشست و غذاشو خورد و خیلی خانم بود. این هم عکسای اون شب: سحر جونم، وسط میز غذای همکارای بابایی مشغول بازی با نی ها سحر و همبازیش غزل گلم کنار آبجی سحر ...
نویسنده :
مامان غزل و سحر جون
15:43